مقبره ی رویای رز سرخ...
فنجان فراموشی را سر می کشم,گذشته را به باد,می سپارم ,بادبادکهای خیال را,پر و بالی میدهم,ورویای فردا را به دوش می کشم...!
درباره وبلاگ


آسمان را گفتم : می توانی آیا بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه روح مادر گردی ؟ صاحب رفعت دیگر گردی ؟ گفت نی نی هرگز ... من برای این کار کهکشان کم دارم نوریان کم دارم مه و خورشید به پهنای زمان کم دارم ... … خاک را پرسیدم : می توانی آیا دل مادر گردی ؟ آسمانی شوی و خرمن اختر گردی ؟ گفت نی نی هرگز ... من برای این کار بوستان کم دارم در دلم گنج نهان کم دارم ...

پيوندها
غرفه ی نقاشی ویترای
ارژنگ
برگی در باد
وبلاگ رسمی محمد علیزاده
تبسم
طایفه ی ماه عسلی ها
دل باخته
وبلاگ طرفداران سردار سهراب زاده خواننده ی پاپ
دنیای مطالب طلایی
کعبه ی عشق
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رویای رز سرخ و آدرس rosesorkh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 41
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 42
بازدید ماه : 41
بازدید کل : 61416
تعداد مطالب : 78
تعداد نظرات : 61
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


سوسا تم

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

کد متحرک کردن عنوان وب



ساعت فلش

نويسندگان
زهرا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 16:31 :: نويسنده : زهرا

 


باران باريد 

و کوچه کوچه تر شد لغزنده تر شد 
باران باريد
و درخت درخت تر شد سبز تر شد
باران باريد 
و اسمان اسمان تر شد پاکتر شد
باران باريد 
و من زير باران تر شدم مستانه تر شدم 
بي چتر بي پناه
رفتم و تر شدم
اما تو مثل هميشه از بي پروايي ترسيدي
و زير سايبان قديمي ماندي و به ديوار قديمي تر تکيه دادي
و مرا نگاه کردي 
در نگاهت بود که بيايي
اما ترسيدي
مثل هميشه از بي پروايي
باران باريد 
همه چيز تر شد
و تو باز هم خشک ماندي
 
 
 
 
 
 
 
پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, :: 17:2 :: نويسنده : زهرا

 


غمگيني

مي دانم !

چشم هايت را بسته اي

به آدمهايي فكر مي كني

كه گرگها را تكه پاره مي كنند !

و به بهشتي كه تا ابد خالي خواهد بود ...

چرا دستهاي ما را اين قدر كوچك آفريده اي ؟

و هيچ گاه آيا فكر كرده اي

كه اين دلهاي شيشه اي

با تلنگري

مي شكند؟

پروردگارا !

چشمهايت را باز كن

غمگين نباش

شايد معجزه اي بشود ...

عصاي موسي را كجا گذاشته اي ؟!...