|
دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, :: 22:40 :: نويسنده : زهرا
شاید آخر دنیا همین لحظه است !
شاید آرزوی من تنها
باد پاییزی و همان برگ زرد باشد ...
تاخاطره ات را بر روی برگ در باد برقصانم ...
سکوت بر من فریاد میکند
و سالها از من شکایت ...
نقطه آخر شاید همین جاست !
اما نه بادی می آید و نه برگ زردی ...
یکی بر من فریاد میکند
راه را برگرد ...
ابتدای دنیا در انتظار توست ...!
![]()
دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, :: 22:30 :: نويسنده : زهرا
پاییز نمی گذارد که باغ
هیچ گنجشکی را پنهان خود کند !
اما ...
تو غصه نخور ای درخت
بر این بی برگی یکبارگی تگرگ ...
همه می دانند
بهار، به هیچ درختی وفا نکرده است ...!
![]()
![]() همیشه یادم بود
باد که می آید
آخرین شعرم را درآن زمزمه نکنم !
همیشه یادم بود
که با درخت درد و دل نکنم ...
همیشه یادم بود
با تو از مرگ هیچ حرفی نزنم ...
اما نمی دانم حالا
بی آنکه بادی وزیده باشد
چرا آخرین شعرم
برگ
برگ
ورد زبان درختان شده
وپاییز چرا با خود
برایم بوی مرگ می آورد ؟!...
![]() ![]() ![]() سیاه و سفید عکس ها
چه تنهاست امروز
در این پاییز
ساعت ها بیش از حد دقیق اند
و من شاید
منتظر یک میهمان
که عزیزش خواهم داشت ...
![]()
![]() |